۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

واقعا هاله را در یک قدمی ما کشتند؟؟؟ نکند باز هم کار مجاهدین یا اسرائیل بود؟

روبروی منزل مهندس سحابی همه بهت زده بودیم. باورم نمی شد. یکی از بچه ها می گفت گریه کن.قلبت می گیره. بهت بود و بهت و بهت. اما گریه آمد بالاخره ، وقتی پرهام کوچولو پسر احمد زید آبادی را دیدم که کنار مادر بزرگوارش مهدیه خانم محمدی نشسته و به آرامی اشک می ریزد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر